وبلاگ فرهنگي، علمی،ادبی، آموزشی (سرباز.ایرانشهر) به اين وبلاگ خوش آمدید.
| ||
|
همه ی پیشرفت های معنوی و مادی بشر ریشه در تربیت افراد دارد که از منبع زلال ایمان، معرفت، تعهد و ایثار معلم سیراب می شوند.
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢﻭقتی ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ... ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ !! ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ... ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟ ... ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟ ... ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ... ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ... ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟ ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!! ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ ... ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ ... ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!! ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ ... ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ !!! ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ ... انسانهای قوی می دانند چگونه به زندگی شان نظم دهند . حتی زمانی که اشک در چشمانشان حلقه می زند همچنان با لبخندی روی لب می گویند "من خوب هستم" غـم را خـدا نـیـافـریـد ، انـسـان آفـریـد . امـا انـسـان ها ، زشـتـی هـا را خـلـق کـردند و امـروز پـژواک گـذشـتـه خـویـش را مـلاقـات مـی کـنـنـد.بـه اعـتـقـاد خدا رو به خـاطـر پـاکـی و زیـبـائـیـهـاش بـپـرسـت نـه بـرای مـنـافـعـت و آخر این که در برابر مخلوقات زنده خدا ( انسان – حـیـوان – گیاه ) احساس مسـئـولیت کن و اگه میـتـونی پشت و پناهـشون باش و بدون که همه اونها شدیدا تشنه محبت تو هستند. در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست، قبل و بعد از ازدواج قبل از ازدواج:
اي تير غمت را دل عشاق نشانه ! تا كــــــــــي به تمناي وصال تو يـگانه اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه؟ خواهد به سر آيد شب هجران تو يا نه؟ اي تير غمـــــــت را دل عشاق نشانـه! جمعي به تو مشغول و تو غايب زميانه رفتم به در صومعه عابـــــد و زاهــــد ديدم همه را پيش رخت راكع و ساجد در ميكــــده رُهبا در صومعه عابـــــد گه معتكف ديـرم و گه ساكن مسجـد يعني كه ترا مي طلبم خانه به خانه هر دركه زنم، صاحب آن خانه تويي،تو! هر جا كه روم،پرتو كاشانه تويي ، تو! در ميكده و ديــــر كه جانانه تويي ، تو! مقصود من از كعبه و بتخانه تويي، تو! مقصود تويي ، كعبه و بتخانه بهانه بلبل به چمن زان گل رخسار ،نشان ديد پروانه درآتش شد و اسرار، عيان ديد عارف، صفت روي تو درپير و جوان ديد يعني همه جا عكس رخ يار توان ديـد ديوانه منم ، من ، كه روم خانه به خانه شيخ بهايي اي عزيز : - در عشق جفا ببايد و وفا ببايد تا عاشق پخته قهر و لطف معشوق گردد، و اگر نه، خام بود و از او چيزي نخيزد. اگر دشنام دوست به از آفرين ديگران نداني ،هنوز از راه عشق بي خبري . هجران تو خوشتر از وفاي دگران منكر شدنت به از رضاي دگران. و اما بدان كه نماز از اركان مهم دين است، جهد كن اي عزيز ! تا در پنج نماز دل حاضر داري . و گر نه كردن و ناكردن يكي بود. و بدان كه فلاح ثمره نماز مقبول است، و مقبول آن بوَد كه خضوع و خشوع با آن به هم بوَد. (( قَد اَفلحَ المومنون الّذين هُم في صلاتِهِم خاشعُون)) صلات مقبول را ثمره فلاح بوَد. اي برادر در آن نكوش كه نماز بسيار كني ،در آن كوش كه در نماز مكتوبات دل چون حاضر داري. ((الا بذكرالله تطمئن القلوب )) عشق يعني اين : چون فاروق و مرتضي از بعد وفات مصطفي –(ص) به كوفه آمدند. فاروق در ميان خطبه گفت: (( اي اهل نجد ! بر خيزيد. )) برخاستند. گفت : (( از قرن كسي در ميان شما هست؟)) گفتند: ((بلي.)) قومي را بدو فرستادند. فاروق- رضي الله عنه- خبر اويس از ايشان بپرسيد. گفتند: (( نمي دانيم. )) گفت: (( صاحب شرع مرا خبر داده است. و او گزاف نگويد. مگر شما او را نمي دانيد ؟)) يكي گفت: (( او از آن حقيرتر است كه امير المومنين او را طلب كند. ديوانه اي احمق و از خلق وحشي باشد.)) گفت: (( او را طلب مي كنيم كجاست؟)) گفتند: (( در وادي عُرَنه. در آن وادي اشتر نگاه مي دارد تا شبانگاه نانش دهيم. شوريده اي است در آبادانيها نيايد و با كس صحبت ندارد و آنچه مردمان خورند او نخورد غم و شادي نداند. چون مردمان بخندند. او بگريد و پس فاروق و مرتضي – رضي الله عنهما – آنجا شدند او را ديدند در نماز. فاروق گفت: (( يا اويس! چرا نيامدي تا مهتر را بديدي ؟)) گفت: (( آن گاه شما ديديت؟)) گفتند: (( بلي.)) گفت: (( مگر جُبّه1 او را ديديد. اگر شما او را ديديت بگوييد تا ابروي او پيوسته بود يا گشاده ؟)) اي عجب! چندان او را ديده بودند. اما از هيبت كه او را بود،نشان باز نتوانستندداد. گفت : ((شما دوست محمد هستيد؟)) گفتند:(( هستيم.)) گفت: (( اگر در دوستي درست بوديت . چرا آن روز كه دندان مبارك او شكستند،به حكم موافقت،دندان خود نشكستيد؟ كه شرط دوستي موافقت است.)) و پس دندان خود بنمود يك دندان در دهان نداشت گفت: (( من او را به صورت ناديده، موافقت او كردم كه موافقت از دين است.)) پس هر دو را رقت جوش آورد. بدانستند كه منصب موافقت و ادب منصبي ديگر است كه رسول را نديده بود و از وي مي بايست آموخت. پس فاروق گفت : ((يا اويس! مرا دعايي بكن.)) گفت: ((در ايمان ميل نبود. دعا كرده ام . و در هر نماز تشهد مي گويم: اللهم اغفِر لِلمُومنين والمومنات اگر شما ايمان به سلامت به گور بريد. خود شما را دعا در يابد. و اگر نه من دعا ضايع نكنم.)) پس فاروق گفت: ((مرا وصيتي كن: )) گفت: ((يا عمر! خداي را شناسي؟)) گفت: ((شناسم.)) گفت: ((اگر بجز از خداي. هيچ كس ديگر نشناسي. تو را به.)) گفت: ((زيادت كن. )) گفت: (0يا عمر! خداي تو را مي داند؟)) گفت: ((داند.)) گفت: ((اگر بجز خداي كس ديگر تو را نداند. تو را به.)) 1- لباس گشاد تذكره الاولياء-شيخ عطار كيست اين اويس رضي الله عنه؟ گاه گاه پيامبراسلام (ص)– روي سوي يمن كردي و گفتي: ((نسيم رحمت از جانب يمن مي يابم.)) و باز مي فرمودكه: (( فرداي قيامت، حق- تعالي – هفتاد هزار فرشته را بيافريند در صورت اويس تا اويس را در ميان ايشان به عرَصَات1 برآورند و به بهشت رود تا هيچ آفريده الا ماشاءالله2 واقف نگردد كه در آن ميان اويس كدام است، كه چون در سراي دنيا حق را در زير گنبد پنهاني عبادت مي كرد و خويش را از خلق دور مي داشت، تا در آخرت نيز از چشم اغيار محفوظ ماند.)) كه اَوليائي تَحتَ قبابي لا يَعرِفهُم غَيري.(دوستان من زير گنبدهاي منندو جزمن كسي آنهارا نمي شناسد.) و در اخبار غريب آمده است كه فردا پيامبر (ص) در بهشت از حجره خود بيرون آيد. چنان كه كسي مر كسي را طلب كند. خطاب آيد كه: ((كه را طلب مي كني؟)) گويد: ((اويس را.)) آواز آيد كه: ((رنج مبر چنان كه در دار دنيا وي را نديدي، اينجا نيز هم نبيني. )) گويد: ((الهي! كجاست؟)) فرمان رسد كه : (( در جايگاه راستي.)) گويد: ((مرا نبيند؟)) فرمان رسد كه : (( كسي ما را مي بيند، تو را چرا بيند؟)) باز پيامبر (ص) گفت كه : (( در امت من مردي است كه به عدد موي گوسفندان ربيعه و مُضـَر او را در قيامت شفاعت خواهد بود.)) و چنين گويند كه در عرب هيچ قبيله را چندان گوسفندنبودكه اين دو قبيله را.صحابه گفتند:))اين كه باشد؟)) گفت: ((بنده اي از بندگان خداي. )) گفتند: (( ما همه بندگانيم. نامش چيست؟)) گفت: (( اويس. )) گفتند: (( او كجا بود؟)) گفت: (( به قرَن. )) گفتند: (( اوتو را ديده است؟)) گفت: (( به ديده ظاهر نديده است.)) گفتند: (( عجب! چنين عاشق تو و او به خدمت تو نشتافته است؟!)) گفت: (( از دو سبب؛ يكي از غلبه حال دوم از تعظيم شريعت من كه پيرمادري دارد. عاجزه اي است ايمان آورده، به چشم بخَلَل3 و به دست و پاي سست شده. به روز اويس اشترواني4 كند و مزد آن بر نفقات خود و مادر خود خرج كند. )) گفتند: (( ما او را ببينيم؟)) صديق5 را گفت: (( تو او را در عهد خود نبيني.)) اما فاروق6 و مرتضي7 را گفت – رضي الله عنهم – كه: (( شما او را ببينيد. و وي مردي شعراني است.)) و بر پهلوي چپ وي و بر كف دست وي چندان كه يك درم سفيد است و آن نه سفيدي برَص است چون او را در يابيد، از من سلامش رسانيد و بگوييد تا امت مرا دعا گويد. )) باز پيامبر (ص) فرمود : (( احب العباد الي الله الاتقياء8.)) بعضي گفتند: (( يا رسول الله! ما اين در خويشتن نمي يابيم. )) سيد – عليه السلام – گفت : شترواني است به يمن او را اويس گويند قدم بر قدم او نهيد.)) 1-صحراي محشر 2- جز آنچه خدا بخواهد 3- معيوب 4- شترباني 5- حضرت ابوبكر6- حضرت عمر7- حضرت علي تذكره الاولياء شيخ عطّار تصوير ذهني انسان از خويشتن : آيا هيچوقت دقت كرده ايد كه وقتي احساس خوبي در باره خود داريد ديگران هم بهتر از هميشه بنظر مي رسند؟ وآيا اين تغيير در ديگران جالب توجه و يا حتي عجيب نيست؟ جهان باز تابي از خود ماست . وقتي از خود بيزاريم ،از همه بيزاريم و وقتي به همين كه هستيم عشق مي ورزيم ،تمام جهان به نظر فوق العاده و دوست داشتني مي آيد . تصويري كه انسان از خويشتن در ذهن دارد دقيقا تعيين مي كند كه چه رفتارهايي از او سر خواهد زد ،با چه كساني دوستي خواهد كرد،براي چه چيزهايي دست به تلاش خواهد برد و از چه چيزهايي اجتناب خواهد كرد.منشاء تمام افكار وحركات ما چگونه ديدن خويشتن است .تجربيات ،موفقيتها ،شكستها،افكاري كه در باره خود داريم و واكنشهاي ديگران نسبت به ما ،همه و همه شكل دهنده تصويري هستند كه از خويش در ذهن داريم و اعتقاد به حقيقي بودن اين تصوير است كه سبب مي شود زندگي را دقيقا در چارچوب آن به پيش ببريم. تصوير ذهني انسان از خويشتن درست مانند يك ترموستات عمل مي كندو رفتارهاي او دردامنه محدود اين تصوير رقم مي خورد. پس بياييد افكار شاد وسلامت داشته باشيد خود را سلامت تصور كنيد و سلامتي را حق انساني و شايسته خودد بدانيد. ازهمه مهمتر ،با خود ملايم باشيد . خود را دوست داشته باشيد تا ديگران را دوست داشته باشيد. حال را دريابيد و غصه فردا نخوريد . آنچه كه داريم امروز است... *راز شادزيستن :اندرو متيوس اين متن را بهتر است دوبار بخوانید دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد. به پر و پای فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن." لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ..." خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمیيابد هزار سال هم به كارش نمیآيد"، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگی كن." او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشيد، اما میترسيد حركت كند، میترسيد راه برود، میترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايدهای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم.." آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد میتواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند .... او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما ... اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمیشناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، خدا را پرستش کرد،او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد. او در همان يك روز زندگی كرد. فردای آن روز فرشتهها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!" زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است. امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟
اگر مرگم به نامـــــردي نگيرد ،مرا مهر تو در دل جاوداني است . و گر عمرم به ناكامي سرآيد ، تورو دارم كه ، مرگم زندگاني است . بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم ،همه تن ،چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم ،شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم ،شدم آن عاشق ديوانه كه بودم . يادم آمد كه شبي با هم ازآن كوچه گذشتيم ،پر گشوديم و درآن خلوت دل خواسته گشتيم ساعتي بر لب جوي نشستيم .تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت ،من محو تماشاي نگاهت. هيچ ميداني كه رفتي من چه حالي داشتم دور خود مي گشتم و باخود جــــــدالي داشتم پيش خود در خلـــــوتم مـــــــــي سوختم اما چقدر روي شادي پيش چشـــــم اين اهالي داشتم آمـــــــــدي ،رفتـــي ولي زود از كنارخاطرم لحظه اي ديگر اگر بودي سئـــوالي داشتم.
آنچه آزارم می دهد نه گذر عشق، که سپری شدن آن در بیهودگی هاست ادنا سن وین سنت میلی
راهکارهای تحمیلی ممکن فکر کرد: · درخواست تحکم آمیز:«دیگه از من نپرس با کی غذا خوردم!» · سرزنش:«با این سوال های آزاردهنده ای که هر روز تکرار می کنی، کم کم داری مشکل ساز می شی. یه بار بهت گفتم دست بردار. اما تو راه خودت رو می ری.» و...
ادامه مطلب ده نكته برتر 1- مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن دست مادرت را ببوس. 2- اگر کسی تورا پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن. 3- هیچوفت به کسی که غم سنگینی دارد نگو"می دانم چه حالی داری" چون در واقع نمی دانی. 4- یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس واقبال است. 5- هیچ وقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است خودش این را می داند. 6- از صمیم فلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است. 7- وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواهی جوابش بدهی ،لبخند بزن وبگو"برای چه می خواهی بدانید؟" 8- در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای قضاوت نکن. 9- هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن. 10-هیچ وقت پایان فیلم ها وکتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن داستان جالب و آموزنده زوجی که عاشق یکدیگر بودند پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد. پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟ شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!” عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد. گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک رخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید. اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود میداشت. حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند
از كوچه ي زيباي تو امروز گذشتم ، ديدم كه همان عاشق معشوقه پرستم ،يك لحظه به ياد تو در آن كوچه نشستم . ديدم كه زسر تابه قدم شوق و اميدم . هر چندگل از خرمن عشق تو نچيدم . آن شور جواني نرود لحظه اي از ياد . اي راحت جان و دل من خانه ات آباد ،با ياد رخت اين دل افسرده شودشاد. هرگزنشودمهر تو اي شوخ،فراموش. كي آتش عشق تو شود يك سره خاموش. هرجاكه نشستم سخن از عشق تو گفتم ،با اشك جگر سوز ،دل سخت تو سفتم،خاك ره اين كوچه به خارمژه رفتم،دل مي تپدازشوق كه امروز كجايي؟ شايد كه دگرباره ازاين كوچه بيايي. به ديدارم چه روزي خواهي آمد كه من زيباترين جامه بپوشم بچينم آنقدر گل هاي زيبا كه انديشي كه من يك گل فروشم از آن ترسم تورا تا من ببينم زشادي من ببازم عقل و هوشم به وقت ترك من دانستي اي دوست كه من بعد از تو دگر خانه بدوشم اگر روزي به ديدارم نيايي دگر تا آخر دنيا من خموشم کادوی ارزشمند دختری که با پدر فقیرش زندگی می کرد ،یک روز جعبه زیبای کادو پیچی شده ای را به عنوان هدیه به پدر داد . مرد آن را با خوشحالی باز کرد ،اما داخل جعبه هیچی نبود . پدر با دلخوری به فرزندش گفت : دخترم وقتی به کسی کادو می دهی ،باید داخل جعبه چیزی باشد .... دخترک گریه کنان گفت : داخل جعبه پر است ،اما شما نمی بینی ،من چون پولی نداشتم ،بوسه هایم را داخل کادو گذاشتم ... سالها از آن ماجرا گذشت .دختر جوان شوهر کرد و به شهر دیگری رفت ،اما پدرش که پیر شده بود ،هر وقت دلش تنگ می شد به سراغ جعبه کادو می رفت و چند بوسه از داخلش بر می داشت. ابراز عشق و علاقه در دوستیهای قبل از ازدواج چه آسیبهایی روانی برای زوج ها میتواند داشته باشد؟
لطفا به ادامه مطلب بروید.
ادامه مطلب |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |